3.1. مماشات با شکاک
هیچ یک از سه استدلال مذکور از قوىترین نوع استدلالهاى شکاکانه نیستند، زیرا هیچ یک به مفهوم فهم حمله قرار نمىکنند . همانطور که در فصل 5 (معرفت ما به اذهان دیگر) خواهیم دید این سنخ استدلالهاى شکاکانه محلى; یعنى قوىترین نوع آنها، وجود دارند و در بحثى که در باب معرفت ما به گذشته و آینده (فصل 10و11) خواهیم داشت، به استدلالهایى توجه مىکنیم که براساس آنها تصور حادثهاى غیر از حادثهاى که در زمان حال رخ دهد، محال است; یعنى حادثهاى که در زمان گذشته یا آینده بهوقوع مىپیوندد، قابل تصور نیست . اما مىتوان تصور کرد که ارائه استدلالى فراگیر و مؤثر از این سنخ، کار محالى است . این سخن که ما آشکارا چیزى را مىفهمیم، سخن درستى نیست، بلکه بهعکس، پیشاپیش مىدانیم که فقط از طریق فهم استدلال شکاک است . همانطور که انتظار مىرود، ما به این باور راه مىیابیم که هیچ چیزى را نمىفهمیم، و نیز به این باور که اگر این استدلال را نفهمیم، قطعا نتیجه آن را هم نخواهیم فهمید و لذا نتیجه باید کاذب باشد .
دقیقا همین مماشاتى را که با استدلال شکاکانه فراگیر کردیم، با هر استدلال شکاکانه فراگیر دیگرى هم مىتوانیم بکنیم، خواه آن استدلال فقط به معرفتحمله کند، خواه باور موجه را نیز مورد حمله قرار دهد . لذا مىتوان گفتشکاک تلویحا ادعا مىکند که نتیجه خود را مبنى بر اینکه معرفت محال است، مىداند و یا اینکه بگوییم او ادعا مىکند که مقدمات استدلالش این اعتقاد او را توجیه مىکنند که «باور موجه محال است» . مدعاى اول به نظر قانع کننده نمىرسد، اما مدعاى دوم کاملا کارآمد و مؤثر است . استدلال بر اینکه باور موجه غیر ممکن است، چه سودى دارد، زیرا اگر شما بر حق باشید، در آن صورت، هیچ دلیلى به سود نتیجهگیرى شما وجود ندارد؟
هدف این سنخ دفاعها که در برابر حمله شکاک صورت مىگیرد این است که از بررسى تفصیلى استدلالهاى مطرح شده اجتناب کرده و در عوض، توجه خود را صرفا معطوف به نتیجه استدلال کنند . مخالفان شکاکان این ضد حملهها را به یکى از این دو طریق انجام مىدهند; یا بر سر حق شکاک براى اظهار نتیجه خود مشاجره مىکنند و یا بر سر این امر به منازعه مىپردازند که شکاک حق ندارد نتیجه استدلال خود را به عنوان نتیجه یک استدلال بیان کند; یعنى آنان مستقیما اظهار مىکنند که نتیجه استدلال شکاکان نمىتواند صادق باشد . از این رو، مدعىاند که آنان از بررسى هر دلیل پیشنهادى براى اعتقاد به آن نتیجه معذورند . نمونه هایى از مناقشه نوع اول قبلا ارائه شده است . اینک نمونهاى از نوع دوم را مىآوریم . این نمونه را مىتوان از این ادعا اخذ کرد که براى فهم این قضیه یا هر قضیه دیگرى باید فهمید که آن قضیه تحت کدام شرایط صادق و تحت کدام شرایط کاذب است . اگر نتیجه استدلال شکاک صادق باشد، ما نمىتوانیم معرفتى داشته باشیم و بنابراین، اگر نتیجه صادق باشد، ما قادر به فهم آن نیستیم . پس بدون پى بردن به کذب نتیجه، فهم نتیجه محال است . به گمان من، پیداست که این استدلال، در صورت توفیقآمیز بودن، استدلالى را که علیه نوعى شکاکیت فراگیر در باب فهم اقامه شده است، به استدلالى تبدیل مىکند که علیه یک شکاکیت ضعیفتر، اما در عین حال، فراگیر درباره معرفت اقامه شده است . از آنجا که ما سخن شکاک را مىفهمیم، باید واجد آن نوع معرفتى باشیم که لازمه آن فهم است .
به نظر من، شکاک به هیچ وجه نباید نگران این قبیل استدلالها باشد . به دلیل ویژگىهایى که این استدلالها دارند، او هنوز هم مىتواند روى سخن خود بایستد و بگوید که این استدلالها هیچ توجیهى را فراهم نمىآورند، براى اینکه رغبت جدى در بررسى استدلالهاى من ضعیف شود . ابتدا ضعیفترین نمونه این استدلالها را در نظر بگیرید، حتى اگر قائل باشیم به اینکه شکاک آدم چندان عاقلى نیست، زیرا با اینکه مىپذیرد هر بیانى مستلزم ادعاى معرفت است، باز هم نتیجه خود را مبنى بر محال بودن معرفتبیان مىکند . او هنوز هم مىتواند بر سر موضع خویش بایستد، زیرا مسلم مىگیرد که مقدمات صادق و استنتاج معتبر براى رسیدن به یک نتیجه صادق را در اختیار دارد . این مقدمات مىتواند شامل این قضیه باشد که او در گذشته خطاهایى را مرتکب شده است . او ممکن است (بار دیگر به نحو غیر عاقلانه) بپذیرد که با استفاده از آن قضیه به عنوان یک مقدمه، در واقع، تلویحا ادعا مىکند که مىداند آن قضیه صادق است، اما در عین حال، بر این مطلب پافشارى مىکند که از این قضیه و قضایاى دیگرى از این دست این نتیجه به دست مىآید که معرفت محال است . پس استدلال او را مىتوان بدین صورت تقریر کرد: اگر من این مطلب را بدانم (که در گذشته خطا کردهام) - و در میان آن نوع چیزهایى که من مىدانم، اگر چیزى را بدانم، این دانسته نقش محورى خواهد داشت - آنگاه مىدانم که معرفت غیر ممکن است و بنابراین، اگر چیزى بدانم آن چیز این است که هیچ چیزى نمىدانم . این استدلال را به دو طریق مىتوان فهمید; یکى آنکه آن را نمونهاى از برهان خلف بدانیم، زیرا در برهان خلف ما چیزى را که مىخواهیم کذب آن را اثبات کنیم، صادق فرض مىکنیم . دیگر اینکه بگوییم این استدلال به نحوى یک پارادوکس را در درون مفهوم معرفت نشان مىدهد، زیرا مطمئنا شکاک مىتواند بر این مطلب پافشارى کند که اگر بتوان از یک مفهوم محورى مثل مفهوم معرفتبراى این منظور استفاده کرد که ما را به طریقى معتبر از مقدمات صادق به نتیجهاى کاذب یا محال برساند، پس این مفهوم باید آن را در مرئى و منظر قرار داد نه جاروبش کرد و آن را به زیر فرش فرستاد . بنابراین، پاسخى که در آن کذب یا محال بودن نتیجه خاطر نشان شود باید فاقد این نکته اصلى باشد .
4.1. پاسخى دیگر به شکاکان
پاسخ مشترکى که مىتوان به دو استدلال اول شکاکان داد این است که هیچ دلیلى وجود ندارد براى اینکه ما خود را نگران این استدلالها بکنیم، زیرا این مطلب مورد قبول است و یا حتى بر آن تاکید مىشود که تا جایى که به شما مربوط است هیچ فرقى نمىتواند باشد میان این فرض که شما مطالعه مىکنید و این فرض که شما مغزى در یک محفظه بزرگ هستید که تجربه مطالعه کردن شما را تغذیه مىکند . پس این موضوع اصلا اهمیتى ندارد که کدام یک واقعا صادقند و کدام کاذب . در واقع، هیچ چیز مهم و مطلوبى نمىتواند مبتنى بر این مطلب باشد که آیا شما مغزى در یک محفظه بزرگ هستید یا نه .
این پاسخ داراى یک صورت قوىتر و یک صورت ضعیفتر است . اما در هر دو صورت، آشکارا یک نکته اصلى وجود دارد و آن اینکه آنچه را شکاک نقطه قوت خود مىداند، در واقع، ضعف اوست . شکاک بر وجود تفاوت میان دو فرض مذکور انگشت تاکید مىنهد، اما بر این نکته نیز اصرار مىورزد که این تفاوت فراتر از حد شواهد حسى است; یعنى این تفاوتى است که نمىتوان آن را نشان داد . او از این مطلب نتیجه مىگیرد که شما در واقع، نمىدانید که در کدام موقعیت قرار دارید . این پاسخ این مطلب را مىپذیرد که تفاوت یاد شده فراتر از حد شواهد است و از این واقعیت علیه شکاک بهره مىگیرد . اما از این واقعیتبه دو طریق مىتوان استفاده کرد: صورت ضعیفتر این پاسخ این است که بگوییم، گرچه تفاوت آشکار و بنیادینى میان این دو فرضیه وجود دارد، این تفاوتى نیست که بتواند فرقى به حال شما داشته باشد و بنابراین، شما مىتوانید بى هیچ اعتنایى از کنار آن بگذرید . درباره بحثهاى فلسفى معطوف به آزادى اراده نیز مىتوان چنین طرز تلقى اى داشت; یعنى آدمى مىتواند بکوشد به این دلیل این بحث را رد کند که داشتن یا نداشتن آزادى اراده هیچ فرقى در نحوه زندگى ما ایجاد نمىکند . افعال ما چه جبرى باشند چه اختیارى، ما چنان عمل مىکنیم که گویى واجد اراده آزادیم و چنین هم عمل خواهیم کرد . به نظر من، در این طرز تلقى، هم در حوزه آزادى اراده و هم در حوزه شکاکیت، چیزى وجود دارد که به غایتخطاست . اما لازم نیستبراى بررسى نقایص این طرز تلقى خود را معطل کنیم، زیرا طرز تلقى جالبترى وجود دارد که ممکن استبا آن خلط شود .
به عقیده شکاک تفاوتى میان این دو فرضیه وجود دارد، اما شما نمىتوانید آن را نشان دهید، زیرا فراتر از حد شواهد است . گام ضعیفتر ما این مطلب را مىپذیرد، اما گام قوىتر آن را انکار مىکند . موضع قوىتر، وجود حقیقت فراتر از حد شواهد و تفاوتهاى فراتر از آن را انکار مىکند، بنابراین، شکاک تقابلى را که میان دو فرضیهاش لازم دارد، انکار مىکند . اگر تفاوت مذکور تفاوتى باشد که بتواند هیچ فرقى براى ما نداشته باشد، پس این تفاوت پوچ و توخالى است و وجود ندارد .
پس گام ضعیفتر قائل استبه اینکه تفاوتى وجود دارد، اما این تفاوت، تفاوت مهمى نیست . این موضع را مىتوان موضع رئالیستى نامید . شخص رئالیست معتقد است که حقایق فراتر از حد شواهد وجود دارد; حقایقى که قواى ممیزه ما قادر نیستبه آنها دستیابد . گام قوىتر را مىتوان آنتى - رئالیست نامید; این موضع وجود حقایق فراتر از حد شواهد را انکار مىکند و معتقد است تفاوتهایى که ما قادر به تشخیص آنها نیستیم، وجود ندارد .
این نوع آنتى رئالیسم بىجهتبهوجود نمىآید . در حقیقت، این مشرب در وهله اول به منزله روشى براى مقابله با شکاکیت مد نظر نیست . اما لب مطلب این مشرب روشن است . دیدگاه رئالیست و شکاک درباره جهانى که ما در آن زندگى مىکنیم این است که آنها مىگویند: ما در بهترین حالتیک فهم موقتى از جهان داریم . حقایق متعددى درباره گذشته و آینده دور وجود دارد که ما هیچ ابزارى براى تشخیص یا تحقیق آنها نداریم . و همیشه این امکان هست که جهان کنونى که براى ما ناشناخته است از بن و ریشه متفاوت باشد با جهانى که بر ما پایدار مىشود . آنتى رئالیستبه وجود این جهان «واقعى» معتقد نیست; یعنى جهانى که در پس پرده جهانى قرار دارد که ما آن را مىشناسیم و ممکن استبا جهان ما فرق داشته باشد، البته به انحایى که اگر تحقق یابند قابل دریافت نیستند . به نظر آنتى رئالیست، جهان ما، یعنى جهان قابل شناسایى، فقط همین جهان است . بنابراین، براى آنتى رئالیست کار معرفتشناسى آسانتر است، زیرا در نظر او، متعلقات معرفتبه ما نزدیکترند و هیچ شکاف وسیعى میان شاهد و صدق وجود ندارد، چرا که هیچ اوصافى فراتر از حد شواهدى وجود ندارد . دلیل آن این است که مطابق دیدگاه او، میان این دو پرسش تفاوتى نیست; یکى آنکه آیا وصفى در این جا وجود دارد یا نه، دیگر اینکه آیا بهترین شاهد ممکن براى وجود آن وصف وجود دارد یا نه؟
آنتى رئالیسم در واقع، همان تئورى فهم است که در جاى جاى این فصل از آن یاد کردیم (نام تطور اخیر آن مرهون میشل دومت است .) آنتى رئالیست معتقد است که فهم ما از جملات زبان باید در اوضاع و احوالى حاصل آمده باشد که به ما آموختهاند آن اوضاع و احوال را مؤید کاربرد آن جملات بدانیم; اوضاع و احوالى که در آنها آن جملات باید صادق بهحساب آیند .
از این سخن این نتیجه بهدست مىآید که اگر هیچ چیزى به منزله باور موجه وجود نداشته باشد، هیچ چیزى به منزله فهم هم وجود ندارد، زیرا براى فهم یک جمله باید قادر به تشخیص موقعیتهایى بود که ما را در اعتقاد به صادق بودن آن جمله موجه مىکند .
ممکن استبه نظر برسد که آنتى رئالیست در موضع ضعف عجیبى است . هر استدلال شکاکانهاى علیه امکان باور موجه استدلالى است که قوىترین صورت را دارد و ما را حتى فاقد فهمى مىکند که گمان مىکردیم از زبان خودمان داریم . اما در واقع، عکس آن صادق است .
لازمه همه استدلالهاى شکاکانهاى که این اثر را دارند، گامى است که آنتى رئالیست آن را جایز نمىداند، از این رو، هرگز به نتیجه ویران کنندهاى نمىرسند . همه آن استدلالها ما را ملزم مىکنند به اینکه معناى روشنى از این اندیشه رئالیستى داشته باشیم که همواره ممکن است جهانى که براى ما ناشناخته است از بن و ریشه متفاوت باشد با جهانى که بدین سان بر ما پدیدار مىشود و بر مبناى این مطلب استدلال مىکنند که ما نمىتوانیم بدانیم که آیا جهان در واقع، به همین گونه است که بر ما پدیدار مىشود یا نه . اما آنتى رئالیست این مطلب را محال مىداد و آن را رد مىکند . به نظر او انواع موقعیتهایى که ما در آنها یک جمله را صادق مىدانیم، معناى آن جمله را تعیین مىکنند، بهطورى که اگر آن نوع موقعیتى که معناى جمله را در آن تعیین مىکنند و جمله را در آن صادق مىدانیم، پدید آید، جمله با آن معنا (منظور معنایى است که ما از آن مىفهمیم) دیگر نمىتواند کاذب باشد . بنابراین، آنتى رئالیسم منظرى را پیش روى ما قرار مىدهد که از آن منظر امکان هیچ نوع شکاکیت فراگیرى در باب فهم وجود ندارد .
مشکل اینجاست که حقانیتشکاکیت و آنتى رئالیسم تقریبا به یک میزان ناپذیرفتنى است . براى فهم این معنا لازم استبدانیم که آنتى رئالیسم از ما التزام به چه چیزى را مىخواهد و بدانیم که شهودهاى رئالیستى ما تا چه حد قوى هستند .
به نظر مىرسد حوزهاى که نیاز به یک رهیافت رئالیستى دارد، حوزه اذهان دیگر است که در فصل پنجم مورد بحث قرار خواهد گرفت . شهود رئالیستى ما در این جا این است که احساسات و اندیشههاى دیگران، که وجود دارند، از دید ما پنهانند . البته ما رفتار آنها را مشاهده مىکنیم، اما این مسئله براى ما فراتر از حد شواهد است که آیا دیگران عملا در حال تجربه همان احساساتى هستند که ما تصور مىکنیم یا نه . همواره این امکان هست که علىرغم همه رفتارهاى موجود، در واقع، اصلا هیچ احساسى در آن افراد وجود نداشته باشد، یا دست کم احساساتى وجود داشته باشد غیر از احساساتى که ما تصور آن را مىکنیم . بنابراین، یک پرسش واقعى وجود دارد و آن اینکه آیا احساساتى وجود دارد که متعلق به ما نباشند، البته این مسئله فراتر از حد شواهد است و نمىتوان پاسخ آن را دریافت .
حوزه دیگرى که نیاز به یک رهیافت رئالیستى دارد، حوزه گذشته است . اما به گمان ما، گزارههاى زیادى درباره گذشته وجود دارند که صدق آنها براى ما فراتر از حد شواهدند . علىرغم اینکه ما این صدقها را در نمىیابیم، اما فرض مىگیریم که در آنجا واقعیتى فراتر از موضوع مورد نظر ما وجود دارد; واقعیتى که در پس کلیه امکاناتى وجود دارد که براى ما قابل تشخیص اند . این رویکرد به گذشته نیز رویکردى رئالیستى است .
از این دو حوزه به تفصیل در فصول بعدى بحثخواهد شد . تا این جا نکته مورد بحث ما درباره آن دو حوزه این است که تلاش براى رد شکاکیت از طریق ایجاد بدیلى براى رئالیسم، یعنى آنتى رئالیسم، که مورد حمایتشکاک است، حتى اگر ممکن باشد، کار سادهاى نیست . اگر حوزههایى وجود داشته باشند که در آنها قبول آنتى رئالیسم نسبتا کار آسانى باشد، بسیار خوب است . اما مادامى که حوزههاى دیگرى باقى بمانند که در آنها رئالیسم به نظر قانع کننده برسد، چالش شکاک در آن حوزهها گزنده است . ممکن است ما قادر نباشیم به کلى بیرون از حوزه شکاکیتبرویم و خریدار بازار آنتى رئالیستشویم، زیرا قیمت در این جا بیش از حد گران است .
5.1. یک پاسخ بهتر به شکاکان
اگر هیچ گونه همراهى با شکاکیت ممکن نباشد، ما راه دیگرى جز درگیرى مستقیم استدلالهایى که آنان ارائه دادهاند، نداریم . در یک حمله نقادانه در کجا مىتوان به جست و جوى کمک رفت؟ مىتوان امیدوار بود که یک تقریر رضایتبخش از ماهیت عرفتبتواند خطاهاى استدلال شکاکان را بر آفتاب افکند . من در فصل سوم تقریرى را که مدعى چنین کارى است، بررسى خواهم کرد .
ضمنا اگر قبول کنیم که استدلال شکاک نافذ و کارآمد است، احتمالا باید بررسى کنیم که در آن صورت، در چه وضعیتى خواهیم بود . گاه این راى اظهار مىشود که معرفتشناسى بدون مفهوم معرفت مىتواند باقى بماند، زیرا کلیه مسائل مهم معرفتشناسى را مىتوان به جاى مفهوم معرفتبا استفاده از مفهوم باور موجه نیز به نحوى سودمند در قالب الفاظى دیگر بیان کرد . بنابراین، به جاى این پرسش که آیا ما همیشه مىدانیم که چه اتفاقى در آینده خواهد افتاد، مىپرسیم در چه شرایطى باورهاى ما در باب آینده موجهاند و معضل اذهان دیگر (فصل پنجم) را مىتوان به صورت این معضل طرح کرد که (البته اگر اصلا چنین معضلى وجود داشته باشد) چگونه مشاهدهاى را که من از رفتار ابدان انسانها دارم، باور مرا به اینکه این ابدان آدمها هستند، توجیه مىکند . مىتوان پرسش را کمى افراطىتر مطرح کرد و گفت: آیا من مىدانم که این ابدان آدمها هستند، از کجا مىدانم؟
مشکل این راى این است که همه استلالهاى شکاکانه موجود، و در حقیقت، هر استدلال شکاکانه جالبى، ظاهرا همان قدر مفهوم باور موجه را هدف قرار مىدهد که مفهوم معرفت را . این بدین معناست که رسیدن به یک توافق ساده، دستیافتنى نیست . ظاهرا دادن پاسخى به شکاک براى معرفتشناختى واقعا امر مهمى است .
پىنوشتها:
1) مشخصات کتابشناسى این مقاله عبارت است از:
An Introduction to Cotemporary Epistemology, Jonathan Dancy, Blackwell, 1985.
2) اصطلاح شکاک استدلالى، شکاک استفهامى و شکاک مزاجى را از گفتههاى آقاى مصطفى ملکیان برگرفتهام (مقاله «در پى آواز حقیقت» ، کیان، شماره 52.)
منابع:
پژوهش های فلسفی-کلامی 1380 شماره 9و10